محل تبلیغات شما
نمیدونم چرا ولی همیشه باید یه اتفاق بد برای من بوفته مثلا چرا همون شب باید این اتفاق می افتاد اون شب یکی از بهترین روزای زندگیم بود و حس میکنم تمام نیرو های جهان تصمیم گرفتن که حالمو بگیرن ولی دلیلش نا یکی از نامعلوم ترین چیز هایه که ادم تا الان براش سوال بوده قرار شد من اینو به کوروش بگم اخه من بیشتر از همه با کوروش وقت میگذروندم رفتم دم در اتاق کوروش ایستادمو داشنم با خودم کانجار میرفتم که برم یا نرم بعدش به این نتیجه رسیدم که اگه من به کوروش بگم براش

فصل چهارم(بخش دوم)خاطرات زمین نارنجی

فصل چهار(بخش اول)خاطرات زمین نارنجی

فصل سوم(بخش اخر)خاطرات زمین نارنجی

کوروش ,شب ,یکی ,براش ,بگم ,ولی ,یکی از ,به کوروش ,کوروش بگم ,رفتم دم ,میگذروندم رفتم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اندیشه تا سخن @ روح اله باقری